انا لله و انا الیه راجعون ...
خداوند رفتگان همه رو رحمت کنه ...
امشب شب اول قبر خواهر نازنین منه ...
التماس دعا دارم از شما دوستان و خوانندگان محترم برای آرامش روح آن عزیز ...
انا لله و انا الیه راجعون ...
خداوند رفتگان همه رو رحمت کنه ...
امشب شب اول قبر خواهر نازنین منه ...
التماس دعا دارم از شما دوستان و خوانندگان محترم برای آرامش روح آن عزیز ...
این جهان زندان و ما زندانیان ...
حفره کن زندان و خود را وارهان ...
مثنوی مولوی ...
خُب خدا رو شکر که ماه رمضان امسال حال خیلی خوبی داشتم ...
برعکس سال های گذشته ...
يا منزل السكينه فى قلوب المومنين ... (+)
از دعای بیستم ماه مبارک هم حس خوبی گرفتم ...
مثل هر سال ...
نمی دونم چرا گفتند:
بی خبری، خوش خبری است ...
از نظر من بی خبری یعنی پایان ...
به طرز عجیبی هر سال با نزدیک شدن به ماه مبارک رمضان ...
یه دلهره ناشناخته به سراغم میاد ... !
سال های اخیر، بیشتر و مبهم تر ... !
دلهره اینکه تا اینجای زندگی چه کرده ام و چه خواهم کرد ... ؟!
چگونه بوده ام و چگونه خواهم شد ... ؟!
دلهره کارهای نیمه تمام و برنامه های عقب مانده ...
یه جورایی شبیه نزدیک شدن به تحویل سال ...
یا تولد و این قبیل سالگرد ها ...
شاید هم مثل لحظات پایان عمر ...
مثل اینکه گریزی نیست از این حس ناگزیر ...
تدبیر و تأمل بایدش ... :)
بارالها ... !
مرا به خلق خود وا مگذار ...
بند 2 از دعای 22 صحیفه سجادیه ...
"مثل آن چایی که می چسبد به سرما بیشتر ...
هنوز ما را اهمیت گفت نیست ...
کاشکی اهلیت شنیدن بودی ...
تمام گفتن می باید و تمام شنودن ...
در دل ها، مُهر است ... !
بر زبان ها، مُهر است ... !
و بر گوش ها، مُهر است ... !
مقالات شمس تبریزی ...
آنچه نپاید، دلبستگی را نشاید ...
جغدی روی كنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا می كرد ...
رفتن و رد پای آن را و آدم هایی را می دید كه به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند ... !
جغد اما می دانست كه سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند ...
درها می شكنند و دیوارها خراب می شوند ...
او بارها و بارها تاج های شكسته ...
غرورهای تكه پاره شده را لابهلای خاكروبه های قصر دنیا دیده بود ...
او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند ...
و فكر می كرد شاید پرده های ضخیم دل آدم ها، با این آواز كمی بلرزد ....
روزی كبوتری از آن حوالی رد می شد، آواز جغد را كه شنید ...
گفت: بهتر است سكوت كنی و آواز نخوانی ...
آدم ها آوازت را دوست ندارند. غمگینشان می كنی. دوستت ندارند ...
میگویند: بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری ...
قلب جغد شكست و دیگر آواز نخواند. سكوت او، آسمان را افسرده كرد ...
آن وقت خدا به جغد گفت: آوازخوان كنگره های خاكی من ... !
پس چرا دیگر آواز نمی خوانی ... ؟
دل آسمانم گرفته است ...
جغد گفت: خدایا! آدم هایت مرا و آواز هایم را دوست ندارند ...
خدا گفت: آواز های تو بوی دل كندن میدهد و آدم ها عاشق دل بستن اند ...
دل بستن به هر چیز كوچک و هر چیز بزرگ ...
تو مرغ تماشا و اندیشه ای ... !
و آن كه میبیند و میاندیشد، به هیچ چیز دل نمیبندد ...
دل نبستن، سخت ترین و قشنگ ترین كار دنیاست ... !
اما تو بخوان و همیشه بخوان كه آواز تو، حقیقت است و طعم حقیقت، تلخ ...
جغد به خاطر خدا باز هم بر كنگره های دنیا میخواند ...
و آن كس كه می فهمد، می داند آواز او پیغام خداست ...
كه می گوید:
آنچه نپاید، دلبستگی را نشاید ...
اشک رازی است ...
لبخند رازی است ...
عشق رازی است ...
اشک آن شب لبخند عشقم بود ...
قصه نیستم که بگویی ...
نغمه نیستم که بخوانی ...
صدا نیستم که بشنوی ...
یا چیزی چنان که ببینی ...
یا چیزی چنان که بدانی ...
من درد مشترکم مرا فریاد کن ...
درخت با جنگل سخن می گوید ...
علف با صحرا ...
ستاره با کهکشان ...
و من با تو سخن می گویم ...
نامت را به من بگو ...
دستت را به من بده ...
حرفت را به من بگو ...
قلبت را به من بده ...
من ریشه های تو را دریافته ام ...
با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام ...
و دست هایت با دستان من آشناست ...
در خلوت روشن با تو گریسته ام ...
برای خاطر زندگان ...
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام ...
زیباترین سرودها را ...
زیرا که مردگان این سال ...
عاشق ترین زندگان بوده اند ...
دستت را به من بده ...
دست های تو با من آشناست ...
ای دیر یافته با تو سخن می گویم ...
بسان ابر که با توفان ...
بسان علف که با صحرا ...
بسان باران که با دریا ...
بسان پرنده که با بهار ...
بسان درخت که با جنگل سخن می گوید ...
زیرا که من ...
ریشه های تو را دریافته ام ...
زیرا که صدای من ...
با صدای تو آشناست ...
پ.ن:
هر وقت اینو می خونم و هر بار که می شنوم، حس خوبی دارم ...
درست مثل وقتایی که با شما - دوستان خوبم - در فضای سایبر هم کلام هستم ...
چه دوستان واقعی که سال هاست همدیگر رو ندیده ایم ...
چه دوستان وبلاگی که هیچ وقت همدیگر رو ندیدیم ...
این حس خوب تقدیم شما ...
"زیرا که من ...
ریشه های تو را دریافته ام ...
زیرا که صدای من ...
با صدای تو آشناست" ...
"هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش ...
هزار راه مرا، ای یگانه پایان باش ...
برای آنکه نگویند، جسته ایم و نبود ...
تو آن که جسته و پیداش کرده ام، آن باش ...
دوباره زنده کن این خسته خزان زده را ...
حلول کن به تنم جان ببخش و جانان باش ...
کویر تشنه عشقم، تداوم عطشم ...
دگر بس است، ز باران مگوی، باران باش ...
دوباره سبز کن این شاخه خزان زده را ...
دوباره در تن من روح نو بهاران باش ...
بدین صدای حزین، وین نوای آهنگین ...
به باغ خسته عشقم، هزار دستان باش" ...
بچه سیّد نشدم، دستِ خودم نیست ولی ...
وسط روضه، دلم خواست بگویم: مادر ...