
چرا نه در پی عزم دیار خود باشم ...
چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم ...
غم غریبی و غربت چو بر نمیتابم ...
به شهر خود روم و شهریار خود باشم ...
ز محرمان سراپرده وصال شوم ...
ز بندگان خداوندگار خود باشم ...
چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی ...
که روز واقعه پیش نگار خود باشم ...
ز دست بخت گران خواب و کار بیسامان ...
گرم بود گلهای رازدار خود باشم ...
همیشه پیشه من عاشقی و رندی بود ...
دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم ...
بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ ...
وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم ...

پی نوشت:
فال حافظِ شب یلدای من! ... 








🔹