
🔷🔶🔹🔸
ترویج فرهنگ کتابخوانی به سبک امروزی ها ...
با ظن و زبان مختلف ... :))
🔸🔹🔶🔷


🔷🔶🔹🔸
ترویج فرهنگ کتابخوانی به سبک امروزی ها ...
با ظن و زبان مختلف ... :))
🔸🔹🔶🔷

گفتگوی تلگرامی با یک نویسنده محبوب ...
در حسرت بی پایان کتاب خوانی ...

عمری دگر بباید بعد از فراق (وفات) ما را ...
کاین عمر صرف کردیم اندر امیدواری ... (+)
صف خرید کتاب جدید رضا امیرخانی با عنوان "ر ه ش" که امروز رونمایی شد ...

به دلیل گنجایش کم کتابفروشی نشر افق ...
صف طویلی از مخاطبان اثر جدید رضا امیرخانی در خیابان انقلاب تشکیل شد ... (+)
رمان ر ه ش، درباره زندگی شهری و تحول زندگی آدم هاست ...
دانشجوی ترم 3 بودم ...
کتابی با عنوان نانوشته های روزنامه نگاری رو در نمایشگاه بین المللی خریدم ...
از عنوانش خوشم اومده بود ...
و خیلی دلم می خواست بدونم این نانوشته ها کدومند ... ؟!
نویسنده، قرن 21 رو قرن روزنامه نگاران نامگذاری کرده بود ...
و معتقد بود:
در این قرن، ارتباطات جهانی کمتر رنگ و ویژگی ملی خواهد داشت ...
در فصل روی مرز تعهدات حرفه ای ...
از کتاب خبر به هر قیمت ماجرای بی تعهدی یه گزارشگر رو نقل کرد ...
گزارشی تکان دهنده در مورد یه کودک 8 ساله معتاد به هروئین ...
که در واشنگتن پست چاپ و موفق به دریافت جایزه پولیتزر شده بود ...
اما چند ماه بعد روشن شد گزارش جعلی است ...
و بعد از اون بود که بحث های زیادی درباره اصول روزنامه نگاری پیش اومد ...
از جمله حق استفاده از منابع سری و محرمانه که زمینه جعل داستان رو فراهم کرده بود ...
اینکه اجباری برای فاش کردن منابع خبری وجود نداشت ...
و مواردی دیگه ...
که اون موقع شاید برای من که در ابتدای این راه بودم کمی مبهم و دور از ذهن بود ...
امروز - اما - به نتایج جالبی رسیدم ...
یکی اینکه قرن روزنامه نگاران هست اما ...
نه تسلط روزنامه نگاران راستین بر رسانه های همگانی ...
بلکه ...
خُب این، فعلا بماند جزء ناگفته های روزنامه نگاری من ...

اما چه شد که یاد این کتاب افتادم ... ؟!
از رنج و افسوس های بی شمار من در حوزه خبر ...
بحث سرقت ادبی، سرقت خبری یا همان کپی – پیست در رسانه هاست ...
در طول سال ها کار خبر ...
برای حفظ اخلاق حرفه ای در محیط کار، مبارزات بی وقفه ای داشتم ... !
هزینه های زیادی هم در این دفاع مقدس پرداخت کردم که ذره ای پشیمان نیستم ... !
اما رنجی که می کشم کمی دشواره ...
موارد و ماجراهایی بسی بیشتر از آنچه در کتاب خبر به هر قیمت ...
به عنوان رسوایی خبری ازش یاد شده بود رو به چشم دیدم و می بینم ...
مثل خبر امروز صبح یکی از خبرگزاری ها ...
از اونجایی که در حوزه تخصصی ام بود ...
اول تعجب کردم از سوژه خبر که چطور من خبر ندارم ... ؟!
و تعجب دوم که چطور یک اتفاق - عینا - تکرار شده ... ؟!
خبر رو که خوندم ...
دیدم همون رویداد یک ماه پیشه که - اتفاقا - عین مصاحبه من کار شده ...
به کپی - پیست و حذف منبع اصلی و اینها از اخبار و مطالبمون عادت داریم ...
که بارها و بی محابا انجام شده و میشه ...
این بار ...
اشکال این بود که این رسانه اتفاق یک ماه پیش رو با قید زمان امروز کار کرده بود ...
زنگ زدم و به جناب همکار اطلاع دادم ...
گفت: عجب! من نمی دونستم ...
جناب مدیر آن رسانه - اما - با افتخار! به من گفت: خبر رو از فلان خبرگزاری برداشتم ...
و در کمال تأسف دیدم که فلان خبرگزاری مثلا معتبر ...
یک ساعت پیش تر ...
خبر و مصاحبه یک ماه پیش ما رو با قید زمان امروز منتشر کرده ... !
مثال از این جور بی تعهدی ها در بحث خبر زیاده و نباید نادیده گرفته بشه ...
افسوس اینجاست که تعداد این جور خبرها در رسانه های ما - هر روز - زیادتر میشه ...
ناظران و مسئولان که لابد دغدغه های مهم تری دارند ... !
مدیران و خبرنگاران هم که سرگرم مسائل صنفی و مراتب شغلی هستند ...
این وسط دلم برای مردم و مملکت میسوزه ...
و حوزه خبر و رشته روزنامه نگاری که داره به دست چنین افرادی تباه میشه ...
البته خدا رو شکر می کنم که در یکی دو سال گذشته ...
روزنامه نگاران حرفه ای و اخلاق مدار - هم - در استان دیده ام ...
مدیران و خبرنگارانی هر چند انگشت شمار که با وسواس و دقت کار می کنند ...
و کورسوی امیدی برای ادامه دفاع از اصول اخلاقی حرفه روزنامه نگاری ایجاد کرده اند ...
خدا رحمت کنه دکتر کاظم معتمدنژاد ...
پدر علم ارتباطات ایران رو که بر حفظ اخلاق حرفه ای روزنامه نگاری تاکید بسیار داشت ...
![]()

داوود رشیدی ...
بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون ایران صبح امروز از دنیا رفت ... (+)
دنیا همینه دیگه؛ فانی و ناپایدار ...
مهم اینه که نام و اثر نیک از آدم به یادگار بمونه که این مرحوم چنین بود ...
خدا رحمتش کنه ...
در کتاب سنگ قبر هنرمندان از قول این بازیگر اومده:
روی سنگ قبرم می نویسم: آمدم، دیدم و رفتم ...
![]()

راه اندازی اینترنت وای فای رایگان در کتابخانه های عمومی تهران ... (+)

یادم نیست این تصویر رو قبلا پُست کردم یا نه ... ؟!
سال هاست با صحیفه سجادیه امام زین العابدین (ع) مأنوسم ...
این کتابِ جلد سفید رو - اما - 6 سالی هست که دارم ...
همیشه در دسترس گذاشتم ...
وقتی پیش بزرگی میری و زبانت بند میاد از حرف زدن ...
خیلی خوبه یکی به دادت برسه ...
و از طرف تو حرف دلت رو بر زبان بیاره ...
دعاهای حضرت امام سجاد (ع) در این کتاب زیبا برای من چنین حکمی داره ...
اعجاز آور و اطمینان بخش ...
مثل چند دقیقه پیش که خوندمش ...
در روز تولد امام سجاده نشینم ...

"خدایا؛
ای آن که بسیاریِ دعای خواهندگان تو را نمی رنجاند" ...
... book fair

شعار نمایشگاه کتاب امسال خیلی درست انتخاب شده ...
گرچه بعید می دونم اثر چندانی بر قشر کتاب نخون داشته باشه ...
برای مطالعه و خوندن، انگیزه خیلی مهمه ...
من تا همین سال گذشته یه کتاب گریز ناراحت بودم! ... :/
بزنم به تخته ...
مدتیه دوباره کتابخون شدم! ... :)
به خاطر حوزه جدید کاری ام در خبر و البته کتاب های خوبی که در دسترس هست ...
خدا رو شکر که دوباره تشنه کتاب خوندن شدم ...
"آدم هایى هستند در زندگیتان ...
نمی گویم خوبند یا بد ...
چگالى وجودشان بالاست ...
افکار، حرف زدن، رفتار، محبت داشتنشان ...
و هر جزئى از وجودشان امضادار است ...
یادت نمی رود ...
هستن هایشان را ...
بس که حضورشان پر رنگ است ...
ردپا حک می کنند اینها روى دل و جانت ...
بس که بلدند باشند ...
این آدم ها را، باید قدر بدانى ...

وگرنه دنیا پُر است از آن دیگرهاى ...
بى امضایى که شیب منحنى حضورشان، همیشه ثابت است ...
بعضی از آدم ها ترجمه شده اند ...
بعضی از آدم ها فتوکپی آدم های دیگرند ...
بعضی از آدم ها با چند درصد تخفیف به فروش می رسند ...
بعضی از آدم ها فقط جدول و سرگرمی دارند ...
بعضی از آدم ها خط خوردگی دارند ...
از روی بعضی از آدم ها باید مشق نوشت و از روی بعضی از آدم ها جریمه ...
بعضی از آدم ها را چند بار باید بخوانیم تا معنی آنها را بفهمیم ...
و بعضی از آدم ها را باید نخوانده کنار گذاشت " ...

مرحوم قیصر امین پور روزی که این مطلب رو نوشت ...
احتمالا بازار کتاب داغ بود ...
تشبیه و تمثیل زیبایی داره این متن ...
یه جور مردم نگاری ...
آدم های امضادار ...
به نظرم همونایی هستند که من قبلا در موردشون نوشتم ...
تحت عنوان آدم های اورجینال ... (+)
آدم های خاص و قابل احترام ...
کسانی که ارزش دوستی، همنشینی و وقت گذاشتن رو دارند ...
درباره آدم هایی که فتوکپی دیگرانند – هم - حرف زیاد دارم ...
مفصل در موردشون خواهم نوشت ...
ان شاءالله ...
اما به بقیه آدم هایی که گفت، بیشتر - باید - فکر کنم ...
ناسلامتی روزگاری ما هم کتاب خوانی حرفه ای بودیم ...
اگرچه الان یه کتاب نخوان با عذاب وجدان شده باشیم ...
هفته کتاب و کتابخوانی باشه و بی تفاوت ازش رد بشیم ...
دیگه خیلی بی معرفتیه ...
درسته الان کتابخوانِ حرفه ای نیستیم! ...
ولی خُب یه زمانی عاشقِ کتاب و کتابخوانی بودیم! ...
و بیشترِ درآمدِ ناچیزمون رو برای خرید کتاب خرج می کردیم! ... :|
البته پیش از این بارها به عناوینِ مختلف به این موضوع در اینجا پرداختیم ...
و به نوعی واسش عزاداریِ دسته جمعی کردیم ... !
از پُست های هفته کتاب سال های گذشته گرفته ...
تا به بهانه نمایشگاه های کتاب ...
و همچنین چالشِ کتابخوانی که تابستانِ گذشته به راه افتاد ...
کتاب هایِ جالب و متنوعی در چالشِ کتابخوانی معرفی شد:
کتابِ تحلیلی "شعر و کودکی"؛ قیصر امین پور ...
سفرنامه "مارک و پلو"؛ منصور ضابطیان ...
رمانِ "قیدار"؛ رضا امیرخانی ...
کتابِ شعرِ "گریه های امپراطور"؛ فاضل نظری ...
صحیفه سجادیه ...
رمانِ "صد سال تنهایی"؛ گابریل گارسیا مارکز ...
کتابِ تحقیقی "توسعه و تضاد"؛ فرامرز رفیع پور ...
کتابِ خاطراتِ "پایی که جا ماند"؛
سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق ...
رمانِ "عقاید یک دلقک" ؛ هاینریش بُل ...
كتابِ خاطراتِ "زندان الرشید"؛
سردار علی اصغر گرجیزاده از زندانهای سری عراق ...
رمانِ "بیگانه"؛ آلبر کامو ...
رمانِ "قلعه حیوانات" ؛ جورج اورول ...
رمانِ "خدا حافظ گاری کوپر"؛ نوشته رومن گاری ...
كتابِ "اصول کافی"؛ کلینی ...
كتابِ "دید و بازدید"؛ جلال آل احمد ...
رمانِ "آتش بدون دود"؛ نادر ابراهیمی ...
رمانِ "روی ماه خداوند را ببوس"؛ مصطفی مستور ...
و کتاب "نکته ها از گفته ها"؛
گزیده ای از سخنرانی های حجت الاسلام سيد عبدالله فاطمی نیا ...

از تمام دوستانم که به چالشِ کتاب دعوتم کردند ...
و دعوتم رو برای معرفی کتاب پذیرفتند، سپاسگزارم ...
اینها مجموعِ کتاب هایی بود که در اون روزها معرفی شدند ...
اغلبشون رو دانلود کردم ...
برخی دانلود نداشت و از دیگران گرفتم ...
و بعضی هم هنوز به دستم نرسیده ...
متأسفانه مطالعاتم بیشتر مجازی شده ...
اگر این چالشِ کتاب خوانی نبود، همین ها رو هم نمی خوندم ...
البته خدا رو شکر می کنم که این چالشِ کتابخوانی ...
مهلت و تاریخِ انقضا و امتحان و نمره نداشت ...
و من با خیالِ جمع و آروم آروم – هر وقت دلم خواست –
این کتابها رو فراهم کرده؛ خوندم و خواهم خوند؛ ان شاءالله ... :))
و اما در ادامه ترویج فرهنگ کتابخوانی و تداوم موجِ وبلاگی چالشِ کتاب ...
3 دوستِ دیگر رو به معرفی کتاب های جدید دعوت می کنم ...
با این تفاوت که ازشون میخوام لطف کنند، از هر کتابی که معرفی می کنند ...
یه جمله ناب – اینجا – بنویسند ...
تا اگر نشد به هر دلیلی کتاب ها رو بخونیم لااقل یه یادگاری ازشون داشته باشیم:
سمیه خانوم، سحرِ عزیز و مریمِ بزرگوار ...
شرمنده دوستم در وبلاگِ "و خدایی که در این نزدیکیست" هستم ...
که بلاگفا اجازه لینکِ آدرسِ بلاگ بیان رو نمیده ... !
دهمین نمایشگاه بزرگ کتاب گیلان ...
دیروز به کار خود پایان داد و هفته کتاب و کتابخوانی امروز آغاز شد ...
پس واضح و مبرهن است که باید درباره کتاب؛ این یارِ همچنان مهربان نوشت ... :)
طبق آمارِ مسئولان؛ امسال 122 هزار نفر از نمایشگاه کتاب گیلان دیدن کردند ...
که این تعداد نسبت به سال های گذشته 22 درصد رشد داشته ... !
گیلانی ها از این نمایشگاه 16 میلیارد ریال کتاب خریدند ...
که گویا این میزان، افزایشِ چشمگیری محسوب میشه ... !
اگرچه مشاهدات، مصاحبه و مقایسه ما چندان تفاوتی رو احساس نکرد ...
اما خُب لابد مسئولانِ محترم مقیاس و سنجش های دقیق تری دارند ... !
امسال - البته - خیلی سعی کردم ...
نکاتِ مثبت و دلگرم کننده ای در زمینه ترویج و گسترش فرهنگ کتابخوانی در نمایشگاه پیدا کنم ...
الحق و الانصاف خلاقیت ها و ابتکارات خوبی به خرج داده بودند ...
و برنامه های جانبی و تسهیلاتِ رایگان هم داشتند ...
ولی باز هم - به نظر من - مردم، بیشتر برای تماشای کتاب به نمایشگاه اومده بودند تا خرید ... !









در سال های اخیر هر چقدر آمار و رغبت کتابخوانی در کشور ما ...
به دلایل مختلف رو به کاهش داشت ...
به همون میزان طرح ها و برنامه های مختلفی اجرا شد و میشه ...
که سعی در جبران این کمبود و جذب یا حفظ کتابخوان ها داره ...
طرح هایی چون راه اندازی ایستگاه های مطالعه در اماکن عمومی ...
تا مردم کتاب های این ایستگاه ها رو به صورت رایگان به امانت بردارند ...
یا برگزاری نمایشگاه های سراسری کتاب همراه با تخفیف های 40 یا 50 درصدی حتی ...
و ارائه تسهیلات جدید برای مراجعه کنندگان به کتابخانه های عمومی ...
مانند طرح عضویت سراسری ...
که فرد با عضویت در یک کتابخانه میتونه از تمام کتابخانه های کشور کتاب به امانت بگیره ...
یا حتی همین مسابقه سراسری کتابخوانی (+) که قبلا در موردش نوشتیم ...
اما این ایده ها و طرح های خوب هم تاکنون ...
رغبت و رونق چندانی برای کتابخوانی ایجاد نکرد؛ متأسفانه ...
فکرش رو بکنید زمانی که کتاب؛ یکه تاز عرصه فرهنگ بود ...
کتابخوان ها و کتابدوست های اون موقع ...
– اگر - به چنین طرح ها و تسهیلاتی دسترسی داشتند،
چقدر خوب و رویایی می شد ... ؟!
اشکال اینه که نوشداروهای ما اغلب دیر به دست سهراب ها می رسند ... !

اینم پُست های مرتبطِ هفته کتاب سال های پیش ...
کتاب (+) کتابخوانی (+) و کتابخوان (+) ...

من زنده ام ... (+)
اصلا یادم نمیاد - اولین بار - اسم این کتاب رو کجا دیدم ... !؟
خبرگزاری ، سایت ، ایمیل ، پیامک ، وایبر ، واتس اپ و ...
اما مطمئنم فراخوان مسابقه سراسری کتابخوانی بود ...
که منو به این آدرس رسوند ... (+)
خلاصه داستان رو خوندم:
"هفده سال دارد فقط؛ هفده سال ... !
دخترِ جوانی است؛
شوخ و شنگ، آفتاب و ماهتاب ندیده، عزیزِ دل پدر و محبوب مادر ...
هفده سال دارد فقط که جنگ شروع میشود؛
هنوز از تاب و تبِ انقلاب نیفتاده که عراق حمله میکند به خاک کشورش ...
هفده سال دارد که واردِ هلال احمر میشود تا به برادران همرزمش کمک کند.
هفده سال دارد که توی جاده ماهشهر به آبادان اسیر میشود.
هفده سال دارد که میشود؛ اسیرِ جنگی ... !
شهرزاد قصهگو؛ هزار و یک شب توی چنگال دیو گرفتار میشود ...
من زندهام - قصه نیست؛
روایتی است واقعی از روزهایِ اسارت معصومه آباد در عراق" ...
خوشم اومد مثل هر کتابِ دیگری که در تمومِ این سال ها خونده ام ...
بیشترش چون کتابِ دفاع مقدس بود؛ موضوعِ مورد علاقه من ...

اما – فقط - همون لحظه بود ... !
و یادش گُم شد میون تمومِ مشغله های دنیوی ام ... !
تا اینکه دیروز به دهمین نمایشگاه بزرگ کتاب گیلان رفتم ...
قصد خرید کتاب که نداشتم! ... :|
این روزها کتابی هم - اگر - بخونم کتاب های الکترونیکی هست؛
بیشتر ... !
برای مشاهده، عکس برداری و مصاحبه با غرفه داران و ناشران رفتم ...
ماجرایش بماند برای پُست بعدی؛ ان شاءالله ...
دقایق آخر که برمی گشتم،
چشمم خورد به چشمانِ سیاهِ دخترکِ هفده ساله قصه ما ...
و یادم اومد که از این کتاب خوشم اومده بود ...
غرفه دار گفت: سوال های مسابقه هم هست ...
تا اربعین فرصت داری در مسابقه اش شرکت کنی ...
قیمتِ کتاب در چاپِ قبلی 20 هزار تومان بود که الان به 8500 تومان رسیده ... !
منهای تخفیفِ نمایشگاهی ... !
و توضیحاتِ دیگه ...

اینم به قول معروفِ این روزها:
همین الان یهویی! ... :)

کتاب 638 صفحه داره ...
و 8 فصلِ کودکی، نوجوانی، انقلاب، جنگ و اسارت، زندان الرشید بغداد و ...
یه راست رفتم سراغِ فصل اسارت؛ دقیقا صفحه 174 کتاب که نوشته:
"از راننده پرسیدم: چی شد ؟
گفت: اسیر شدیم.
– اسیر کی شدیم؟
- اسیر عراقی ها.
– اینجا مگه آبادان نیست؟ تو ما رو دادی دست عراقی ها؟
- الله اکبر، خواهر! همه مون اسیر شدیم" ...

آهان ...
اینم بگم که دکتر معصومه آباد ...
دختر 17 ساله ای - که داستانِ زندگیش رو در کتاب "من زنده ام" نوشته؛
در حال حاضر رئیس هیئت مدیره نظام پزشکی ایران ...
و عضو چهارمین دوره شورای شهر تهران هم هست... (+)
بنگر جان ... !
بنگر چه گُل هایی زدی، امروز ؟! ... :|

محسن بنگر؛ مدافع پرسپولیس تهران ...
در دقیقه 38 بازی امروز - برای اولین بار - برای پرسپولیس گُلزنی کرد ...
و حدود نیم ساعتِ بعد یعنی در دقیقه 69 هم گُلِ دوم رو به پرسپولیس زد! ...
یعنی همان؛ گُل به خودی! ... :|
با این شعبده بازیِ محسن خان و دو گُلِ دیگه ای که تراکتوری ها به ثمر رسوندند ...
پرسپولیس در آزادی باخت! ... (+)
درسته که این روزها حسِّ تماشای بازی های لیگ رو نداشتیم! ... :))
اما این باعث نمیشه که بعد از سه شکست در 7 بازی بشنویم:
"باختِ امروز خواستِ خدا بود"! ... (+)

اینم درسته که این روزها کمی به رقیبان خود مجالِ خودنمایی داده ایم ...
تا صدری بنشینند و دلی خوش کنند ... :))
اما این باعث نمیشه که پرسپولیسِ آسیایی به رده نهم جدول سقوط کنه ... !
امیدواریم تیمِ محبوبِ ما هر چه زودتر روندِ صعود رو آغاز کنه ...
و به جایگاه و رتبه واقعی خودش برگرده تا هوادار ناچار نشه بهش بگه:
"پرسپولیسِ قهرمان؛ تو لیگِ برتر بمان"! ... :|


و اما برسیم به چالشی دوست داشتنی ...
امشب در اقدامی جالب و فرهنگی از طرفِ دوستِ عزیزِ وبلاگی ما – فاطمه گلی ...
به چالشِ کتاب دعوت شدیم ... :)
راستش من قبلا چند باری درباره کتاب و کتابخوانی نوشتم ...
اغلب هم اگر یادتون باشه سوز و گُدازانه بود ...
بیشتر مبنی بر اینکه روزی روزگاری ما بودیم و کتاب، کتاب بود و ما ... !
اما این سال های اخیر ورود به دنیای الکترونیک و فضای مجازی ...
به طور کُلی ما رو از کتاب و کتابخوانی به شیوه مکتوب دور کرد ...
گرچه کتاب های کتابخانه ام رو بارها خونده ام ...
و همین الان میتونم لیستی بلندبالا
از بهترین کتاب هایی رو که در عمرم خوندم بنویسم ...
اما – متأسفانه - این روزها - آن گونه که بود و باید - همنشینِ کتاب نیستم ...
با این همه خوشحالم که دوستانِ خوب و کتاب دوستی دارم ...
که چنین برنامه هایی رو - در این وانفسای چالش های آبکی و سطل یخی ...
برای ترویج فرهنگِ کتاب به راه انداخته اند ...
کتاب هایی که من خیلی دوست دارم رو هم شاید بارها گفته ام؛
شاید سنخیتی با هم نداشته باشه اما مثل سایر علائقم به نوعی دارای تنوع و تأمله ...
اول کتابی که همچنان همراه من هست ...
و خواندنش جزء واجباتِ زندگیم محسوب میشه ...
و آرامبخش لحظاتِ عمرم - اخت القرآن - صحیفه سجادیه هست ...
که همگان با دعاهای زیبا و مضامین بلندش آشنایی دارند ...
دوم کتابی که نثر و نویسندگی اش بر من تأثیر فراوانی داشت در دوران دانشجویی؛
رمانِ صد سال تنهایی نوشته گابریل گارسیا مارکز هست ...
کتاب سوم هم که خوندم ...
و نادیده گرفتن هشدارها و تحلیل های محقق ...
و نویسنده اش رو از سوی متولیانِ فرهنگی کشور هیچگاه فراموش نمی کنم؛
کتابِ "توسعه و تضاد" فرامرز رفیع پور هست ...

نکته آخر اینکه؛ تا باشه از این چالش ها ... :)

ایام برگزاری نمایشگاه بین المللی کتاب است و جشن دوستدارانِ آن ... (+)
حیف که دیگه رغبتی برای کتاب خریدن ندارم ...
حسرتی ندارم چون تمام عمرم با کتاب مأنوس بودم ...
فایده اش رو دیدم و می بینم ...
اما چون وقت، حوصله و همت کتاب خوندن رو ندارم! ...
پس - متأسفانه - دیگه کتاب نمیخرم ...
امیدوارم اونایی که عاشق کتابند؛ ازش محروم نباشند ...
اونایی هم که اصلا کتاب نخوندند، یه تورقی بفرمایند!
ضرر که نمی کنند هیچ؛ خیر دنیا و آخرت هم خواهند داشت، ان شاءالله ...

طرحی جالب روی درب ورودی یه فروشگاهِ کتاب در رشت ...
خیلی واسم تازگی داشت ... :)

اینم دو مطلب کوتاه درباره کتاب:
"از کتابفروشی پرسیدند: وضع کسب و کارت چگونه است ... ؟
گفت: بسیار بد ...
آنهایی که پول دارند اهل مطالعه نیستند ...
و آنهایی هم که سواد دارند، پول ندارند" ... !

"دو مشکل بزرگ در جامعه ما وجود دارد:
نخست اینکه همه من هستیم و ما را به رسمیت نمیشناسیم،
و دوم اینکه کتاب نمیخوانیم" ... !

با تشکر از: جملات زیبا گیله مرد ...

اوکوتاماشه ...
"شاعرانِ ما ...
هزار سال از لب شیرین نوشتند ...
هر چه فرهاد بود مرض «گند» گرفت ...
شاعرانِ ژاپن اما ...
از ناوکِ مژگان ...
سُرنگ انسولین ساختند ...
ماکوتااوناشیم؟" ...

شعری از مجموعه منتشر نشده اکبر اکسیر ...
شاعر طنزپرداز گیلانی ... (+)
باز هم هفته کتاب و کتابخوانی از راه رسید و داغ دل ما تازه شد ...
این هفته بازم نمایشگاه بزرگ کتاب در گیلان شروع به کار می کنه ...
و من – متأسفانه – هیچ رغبتی برای شرکت در آن ندارم ... !
بسیار متعجبم که چرا این طور شده ام؟! ... 
من که تا همین چند سال پیش حاضر بودم، بخشی از درآمدم ...
یا بهتره بگم: تمام دار و ندارم رو خرج خرید و نگهداری کتاب کنم ...
الان بیشتر از یک ساله که کتابی نخریده ام ... 
من که به جرأت میتونم بگم:
تمام کتاب های رُمان کتابخانه دنج دانشکده مون رو خونده بودم ...
به اضافه انواع و اقسام کتاب های علمی، فرهنگی و مذهبی اش رو ...
... 
من که مشتری پر و پا قُرص کتابخانه محل کارم در سال های اول بودم ...
و حالا مدت هاست که به اونجا مراجعه ای نداشتم ...
سال گذشته در نمایشگاه کتاب به صورت رایگان ... !
عضو دو کتابخانه عمومی شدم شاید رغبتی فراهم بشه ... 
تا به امروز یک بار هم به اون دو کتابخانه معروف نرفتم ... 
نمایشگاه بین المللی کتاب تهران برای من جشنواره شادی و طراوت بود ...
حتی همین نمایشگاه کتاب گیلان ...
الان که خبرش رو می شنوم یا میخونم، میگم: ئه ! چقدر خوب ... 
ولی هر چه نگاه می کنم انگیزه ای برای رفتن به اونجا ندارم ... 
یادم میاد زمانی، مقاله ای نوشته بودم با عنوان: کتاب گریزی را جدی بگیریم ...
نمی دونم چی بگم ... ؟!
اون موقع خودم یه کتابخوان حرفه ای بودم ...
و البته پیش بینی چنین روزی رو هم داشتم ...
اما نه به این سرعت و نه تا این حد ... 
غرق شدن در دنیای اینترنت و استفاده از کتاب ها و نشریات الکترونیکی ...
نیاز مطالعاتی امثال من رو بر آورده کرده ...
... 
و حالا صدها جلد کتاب دارم که هزاران خاطره باهاشون دارم ...
و صدها هزار مطلب از اونا آموختم ...
نمیتونم بذارمشون کنار ...
و از اینکه می بینم مدت هاست ورق نخوردند هم عذاب وجدان دارم ...
... 
شاید باشند کسانی که حسّ الان منو درک کنند ...
اما مطمئنم کتابخوان های حرفه ای اینایی رو که نوشتم بهانه ای بیش نمی دونند ...
هر چی که هست ...
دیگه نمیتونم مثل سال های قبل از کتاب و کتابخوانی بنویسم ...
چون معتقدم: رطب خورده منع رطب کی کند ... 
حتی اگر طبق معیارهای کنونی ...
خوانندگان رسانه های الکترونیک هم جزء کتابخوان ها به حساب بیایند ... 
فقط میتونم بگم:
خوش به حال اونایی که هنوز کتاب می خرند و می خونند ... 
+ قبل نوشت ...

در شرایط کنونی با توسعه گسترده و حیرت آور فناوری های جدید ارتباطی ...
و شبکه ارتباطات مجازی در جهان و با گسترش سایبر ژورنالیسم ...
از رونق رسانه های مکتوب کاسته شده ...
و رغبت افراد به رسانه های قدیمی کمتر شده است ...
در دنیای امروز وسایلی چون لپ تاپ، تبلت و حتی تلفن همراه ...
به ابزاری برای سرگرمی و نقل و انتقال اخبار و اطلاعات تبدیل شده ...
و دیگه مثل گذشته افراد در متروها و اتوبوس ها کتاب یا روزنامه نمی خونند ...
این روند البته هنوز در ایران خیلی فراگیر نشده ...
اما هیچ بعید نیست که در آینده ای نه چندان دور این اتفاق بیفته ...
و مسائلی چون گرانی کاغذ ...
و بودجه های ناچیز حوزه فرهنگ نیز مزید بر علت شده ...
و موجب کسادی بازار کتاب و روزنامه خوانی در کشور بشه ...

اگرچه در آخرین آماری که اعلام شد:
در کشور ما خوندن روزنامه، نشریه، کتاب، ادعیه ...
و فضای مجازی که این مدل بین المللی رو شامل میشه ...
79 دقیقه و خوندن تنها کتاب 18 دقیقه و 47 ثانیه است ... !
حتی این مسئول - دبيركل نهاد كتابخانه های عمومی كشور ادعا کرده ...
ممكنه تصور بشه افرادی كه به اينترنت مراجعه می كنند ...
كمتر سراغ مطبوعات می روند كه اين تصور اشتباهی است ...
چون اين گروه نسبت به افرادی كه به اينترنت مراجعه نمی كنند ...
بيشتر روزنامه و نشريه می خونند ... !
در هر حال ...
اینکه اون پیش بینی درسته یا این آمار و ارقام (؟!) خیلی مهم نیست ...
مهم اینه که حداقل امروز به مناسبت روز کتاب ...
هیچ کتابی در قفسه ها و کتابخانه های شخصی ما در آرزوی خوندن باقی نمونه ...

معادله ...
![]()
پدر، همه را به یک چشم می دید ...
پا توی یک کفش می کرد ...
و عوض خُر خُر، خِس خِس می کرد ...
جنگ که تمام شد ...
از پدر چیزی حدود سی درصد باقی مانده بود ...
حالا که دیپلم گرفته ام می فهمم ...
ما صد درصد به پدر مدیونیم ...
نه هفتاد درصد ...

برگرفته از:
کتاب پسته لال سکوت دندان شکن است ...
اکبر اکسیر ...
![]()
ناد علیا مظهر العجائب ...
میلاد حضرت علی ابن أبی طالب (ع) ...
حیدر کرار، مایه فخر خدا ...
مولای متقیان و مولود کعبه مبارک ...
روز پدر بر همه پدران بزرگوار مبارک باد ...
شادی روح پدرانی که در قید حیات نیستند نیز صلوات ...

🔹