دوشنبه سی و یکم خرداد ۱۳۹۵ ساعت توسط یک خبرنگار

31 خرداد ماه، سالروز زلزله مهیب و مرگبار رودبار و منجیل در گیلان ...

 30 دقیقه بامداد واپسین روز بهار 1369 ...

زلزله ای به شدت 7/4 ریشتر ...

بیش از 35 هزار نفر جان باختند ...

و هزاران هزار خسارت و تخریب و آوارگی و بی خانمانی و ... (+)

من دانش آموز بودم ...

شدت زلزله رو حس کردیم ...

دو خاطره ازش هیچ وقت یادم نمیره ...

یکی، لحظه ای که به همراه اعضای خانواده از پله ها به سمت حیاط رفتیم ...

چرخش گهواره مانندِ زمین ...

حرکت دَوَرانی آسمون و شکل عجیب ابرها در اون وقت شب ...

و دیگری، آلاچیقی که بعدتر توی حیاط درست کردیم ...

و تا مدت ها محض احتیاط - شب ها - اونجا می خوابیدیم ...

واسه ما شاید عجیب، هیجان انگیز، فانتزی و جالب بود ...

ولی خیلی ها اون شب عزیزانشون رو از دست دادند ...

خیلی دردناکه ...

برچسب ها :

حوادث

،

زلزله

دوشنبه سی و یکم خرداد ۱۳۹۵ ساعت توسط یک خبرنگار

"جواب محبت آدم ها را به موقع بدهید ...

محبت های تاریخ مصرف گذشته ...

سرد و بی فایده اند" ...

یکشنبه سی ام خرداد ۱۳۹۵ ساعت توسط یک خبرنگار

یکشنبه سی ام خرداد ۱۳۹۵ ساعت توسط یک خبرنگار

در ماه رمضان چند جوان، پیرمردی را دیدند که پنهانی غذا می‌خورد ...

به او گفتند: ای پیرمرد مگر روزه نیستی ... ؟!

پیرمرد گفت: چرا روزه هستم، فقط آب و غذا می‌خورم ...

جوانان خندیدند و گفتند: واقعا ... !؟

پیرمرد گفت: بله، دروغ نمی‌گویم ...

به کسی بد نگاه نمی‌کنم، کسی را مسخره نمی‌کنم ...

با دیگران با دشنام سخن نمی‌گویم، کسی را آزرده نمی‌کنم ...

چشم به مال کسی ندارم ...

غیبت نمی‌کنم و ...

آیا شما هم روزه هستید ... ؟!

یکی از جوانان به آرامی گفت: خیر ...

ما فقط آب و غذا نمی‌خوریم ... !

برچسب ها :

ماه رمضان

پنجشنبه بیست و هفتم خرداد ۱۳۹۵ ساعت توسط یک خبرنگار

چهارشنبه بیست و ششم خرداد ۱۳۹۵ ساعت توسط یک خبرنگار

"من از خوش باوری در پیله خود فکر می کردم ...

خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می گیرد" ...

برچسب ها :

فاضل نظری

جمعه بیست و یکم خرداد ۱۳۹۵ ساعت توسط یک خبرنگار

"چه عجب که در دل من گل و یاسمن بخندد" ...

"برو ای تن پریشان، تو و آن دل پشیمان ... 

که ز هر دو تا نرستم، دل دیگرم نیامد" ... (+)

برچسب ها :

مولوی

جمعه بیست و یکم خرداد ۱۳۹۵ ساعت توسط یک خبرنگار

صاحب این عکس را می شناسید ... ؟

این آخرین تیتری بود که من واسه اون روزنامه نوشتم ...

و فکر می کنم تحت تاثیر حرف مدیر روزنامه بودم ...

که یه روز بهمون گفت: بی عرضه ها! احمق ها ... !

دیگه هیچ فروشی نداریم، ورشکست شدیم ... !

این شد که همه روی ایده های تازه فکر کردن ...

و من هم تصمیم گرفتم یه داستان واقعی بنویسم ...

داستان روزی رو نوشتم که زنگ خونه ام به صدا در اومد ...

و پستچی نامه ای رو اشتباهی به من سپرد ...

وقتی پاکت نامه رو باز کردم ...

با چند تا عکس قدیمی از یه دختر و نامه ای بد خط رو برو شدم ...

که توش نوشته بود: ریحانه جان، سلام ...

حالت خوب است ... ؟

سی سال گذشته که از روستا رفتی و شاید دیگر من را به یاد نمی آوری ...

و اگر هم به یاد آوردی ...

حتما برایت سوال شده که من بی سواد چگونه برایت نامه نوشته ام ...

راستش چند وقتی است که به کلاس سوادآموزی رفته ام ...

تو کجایی ... ؟

آخرین بار که برایم نامه نوشتی، با این آدرس بود ...

و خواستی که فراموشت کنم ...

ریحانه جان ...

گفتی: پایتخت رفتی تا درس بخوانی اما بی بی گفت که شوهرت دادند ...

برای من هم زن گرفتند ...

خدا بیامرز اجاقش کور بود، یا من اجاقم کور بود، الله اعلم ...

اما با هم ساختیم ...

او هم از عشق من و تو خبر داشت، چند سال پیش جانش را داد به شما ...

ریحانه، هیچ کس جایت را پر نکرد ...

دیروز که پیش طبیب رفتم، گفت: در سرم غده دارم ...

نمی دانم که چقدر زنده هستم اما تنها آرزوم این است که فقط یک بار دیگر ببینمت ...

سی سال است که منتظرم ...

قربان تو: ناصر ...

این نامه به همراه عکس هاش تو روزنامه چاپ شد و خبرش مثل توپ صدا کرد ...

همه زنگ زدند، حتی دکترهای مغز و اعصاب ...

هر کسی خواست یه جور کمک کنه ...

بعد از اینکه کلی فروش کردیم، مدیر روزنامه من رو کشید کنار ...

و گفت: ترکوندی پسر، حالا این ناصر رو کجا میشه پیدا کرد ... ؟

گفتم: ناصری وجود نداره ... !

اون نامه رو خودم نوشتم ...

و عکس ها هم الکی بودن، مگه نمی خواستی فروش کنی ... ؟

بفرما، مردم عاشق داستان های واقعی هستن ...

مدیر روزنامه تعجب کرد و گفت: ولی ریحانه پیدا شده ... !

باورم نمی شد ...

اون زن رو آوردند نشریه ...

خانم مسن مهربانی بود و شباهت زیادی هم به اون عکس داشت ...

گفتم: شما واقعا ریحانه هستید ... ؟

چیزی نگفت و شناسنامه اش رو نشونم داد، راست می گفت، ریحانه بود ...

گفتم: ببین مادر جان، این یه داستان خیالیه ...

هیچ نامه ای در کار نیست، من عذر می خوام از شما، اما انگار اشتباه شده ...

کیفش رو برداشت و آروم از جاش بلند شد ...

وقتی داشت از در بیرون می رفت گفت:

میشه اگه باز کسی گمشده ای به نام ریحانه داشت، خبرم کنید ... ؟

سی ساله که منتظرم ... !

روزبه معین ...

جمعه بیست و یکم خرداد ۱۳۹۵ ساعت توسط یک خبرنگار

جفا مکن که جفا رسم دلربایی نیست ...

از: عبید زاکانی ...

جمعه بیست و یکم خرداد ۱۳۹۵ ساعت توسط یک خبرنگار

 

خبر درگذشت یک خواننده تیتر امروز اغلب رسانه ها بود ... (+)

حبیب محبیان، خواننده معروفی بود ... (+)

من که آهنگاش رو نشنیدم ...

ولی فکر کنم هوادار کم نداشت ...

خدا همه رفتگان این کره خاکی رو رحمت کنه ...

انتشار تصاویر پیکر بی جانش در سردخانه رامسر توسط برخی خبرگزاری ها ...

کار درستی نبود ...

اینم از عوارض و تأثیرات بد فضای مجازی بر رسانه های رسمی کشور ...

ولنگاری فضای مجازی یه طرف ...

شتابزدگی و جوگیر شدن رسانه های رسمی هم طرف دیگه ...

این رویه نه از نظر عرف و دین جایگاه داره ...

نه از نظر نوعدوستی پسندیده است ...

برچسب ها :

فضای مجازی

،

روزگار ما

دوشنبه هفدهم خرداد ۱۳۹۵ ساعت توسط یک خبرنگار

برچسب ها :

ماه رمضان

جمعه چهاردهم خرداد ۱۳۹۵ ساعت توسط یک خبرنگار

" امتحان دارم و این فصل عجب دلگیر است ...

خودمانیم گُل قالی چقدر چشمگیر است " ...

پ.ن:

من که امتحان ندارم، خدا رو شکر ...

و امتحان نخواهم داشت به حول و قوه الهی ... :)

اما یاد ایام و لیالی امتحانات که می افتم ...

دوستان و اقوام و اطرافیانی که درگیر امتحان هستند رو درک می کنم ...

اندکی صبر ...

سحر نزدیکست ... :))

جمعه چهاردهم خرداد ۱۳۹۵ ساعت توسط یک خبرنگار

"صداقت ...

ممکن است باعث نشود که تعداد خیلی زیادی دوست پیدا کنید ...

اما مطمئنا باعث می شود که دوستان شایسته ای پیدا کنی" ...

برچسب ها :

دوست

جمعه چهاردهم خرداد ۱۳۹۵ ساعت توسط یک خبرنگار

جمشید،

اومدی خونه یه ماست کم چرب با نون بربری بگیر بیار ظهر ناهار نداریم ...

این کامنت بی ربط به پُستِ یک نفر در صفحه اینستاگرام یکی از بازیگران خانم است ...

مُشت نمونه ای از خروار کامنتی که نویسندگانش بی توجه به مطلب ...

و مهم تر از اون ...

بدون در نظر گرفتن حد و حدود، اخلاق و شخصیت خود، دیگران و جامعه می نویسند ...

هرچند این مورد ...

خیلی عادی و عاری از توهین مستقیم، فحش و الفاظ رکیک است ...

که متأسفانه امروزه - فراوان - در صفحات مجازی نوشته میشه ...

برخی کامنت ها از سر لودگی است و دلقک بازی ...

و برخی از ذهن های بیمار و آلوده تراوش میکنه ...

و تعدادی هم از روی نادانی و جهل نویسندگانش ...

هر چه که هست ...

دنیای مجازی رو لاقید و بی فایده کرده ...

دلایل مختلفی داره این ولنگاری ها ...

یکی که میخوام درباره اش بنویسم ...

شهوتِ شهرت و سودای ناتمامِ دیده شدن در برخی از اینهاست ...

چه آنها که مطالب و عکس های شخصی و خصوصی خودشون رو پُست می کنند ...

در فضای عمومی و بی حد و حصر مجازی ...

چه آنان که برای بقیه کامنت های زشت می نویسند ...

و فحاشی و هتاکی پیشه می کنند در این فضا ... (+)

تاریخ بداند در بُرهه ای که به سر می بریم ...

آلودگی و ناپاکی، نه تنها به دنیایی غیر از دنیای واقعی سرایت پیدا کرده ...

بلکه عیان تر و وقیحانه تر در حال تکثیر و گسترش است ...

عده ای حاضرند هرگونه تحقیر و رذالت و پستی رو تحمل کنند ...

اما در تیررس نگاه و توجه دیگران باشند ... !

برخی با حضور در صفحات مجازی پر مخاطبِ بی قید و بند ...

و هجو و هزل نویسی و اشتغال به ابتذال و هرزه بازی ...

برخی هم مثل آنچه که در یکی دو پُست قبل اشاره کردم ... (+)

با راه انداختن چالش های عجیب و غریب و بیهوده ای چون ...

چالش عکس بدون آرایش در فضای مجازی ... (+)

چالش بی معنایی که - هر از گاهی - توسط یکی از بازیگران به راه میفته ...

که چی ... ؟!

که مثلا سایتی بنویسه ...

کدام بازیگر زن ایرانی بدون آرایش هم زیباست ... ؟!

و کامنت نویسان، حماسه ای جدید خلق کنند براشون ...

با انواع نظرات با ربط و بی ربط ...

و این در راستای همان شهرت طلبی بیمارگونه است ...

گاهی تن به جراحی و آرایش های غلیظ می سپرند ...

گاهی عکس های همينجورى، همين حالا ...

و بدون آرايش خودشون رو در معرض دید علاقه مندان ! قرار میدن ...

جماعتی که هر نگاه و حرف و حدیثی رو به جان می خرند ...

فقط برای دیده شدن ... !

در حالی که پای صحبت هر کدام که بنشینی، کلی فلسفه و منطق ردیف می کنند ...

تا ثابت کنند که متفاوتند و دنبال این حرف ها نیستند ...

و خواهان اصلاح بی فرهنگی در فضای مجازی اند ... !

اینستاگرام و تلگرام و ابزارهای ارتباطی کنونی در تسخیر این ابتکارات است ...

و بیچاره آنها که ...

عمر گرانمایه و وقت ارزشمندشون رو صرف چنین فرومایگی هایی می کنند ...

برچسب ها :

فضای مجازی

،

تلگرام

،

اینستاگرام

،

روزگار ما

جمعه چهاردهم خرداد ۱۳۹۵ ساعت توسط یک خبرنگار

"چقدر دوست داشتنی اند ...

آدم هایی که شبیه حرف هاشون هستند" ...

پنجشنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۵ ساعت توسط یک خبرنگار

"من در محیطی زندگی می کنم که وقتی کسی می میرد ...

می گویند: راحت شد ... !

به راستی مگر ما چگونه زندگی می کنیم که با مرگ راحت می شویم ... ؟

ما امروز خانه های بزرگ تر اما خانواده های کوچک تر داریم ...

مدارک تحصیلی بالاتر اما درک عمومی پایین تر داریم ...

آگاهی بیشتر اما قدرت تشخیص کمتر داریم ...

بدون ملاحظه ایام را می گذرانیم، خیلی کم می خندیم ...

خیلی تند رانندگی می کنیم، خیلی زود عصبانی می شویم ...

تا دیر وقت بیدار می مانیم، خیلی خسته از خوب بر می خیزیم ...

خیلی کم مطالعه می کنیم و خیلی زیاد دروغ می گوییم ...

زندگی ساختن را یاد گرفتیم اما زندگی کردن را نه ...

ما ساختمان های بلندتر داریم اما طبع کوتاه تر ...

 بیشتر خرج می کنیم اما کمتر داریم ...

بیشتر می خریم اما کمتر لذت می بریم ...

تا ماه رفته و برگشته ایم اما ...

قادر نیستیم برای ملاقات عزیزی از یک سوی خیابان به آن سو برویم ...

فضای بیرون را فتح کرده ایم اما فضای درون را نه ...

بیشتر برنامه می ریزیم اما کمتر به انجام می رسانیم ...

عجله کردن را آموخته ایم و صبر کردن را نه ...

مگر بیشتر از یک بار در زندگی فرصت داریم" ... ؟!

نویسنده: ؟! ...

برچسب ها :

روزگار ما

سه شنبه یازدهم خرداد ۱۳۹۵ ساعت توسط یک خبرنگار

" اگر در سختی کنارت ماند ... 

لایق ماندن در خوشی هایت هم هست " ...

برچسب ها :

یادم باشه

سه شنبه یازدهم خرداد ۱۳۹۵ ساعت توسط یک خبرنگار

امروز روز وبلاگ خوانی بود ...

در ذهنم یه عالمه سوژه برای نوشتن داشتم ...

دست کم دو موضوع بدجور آماده بود ...

که نشد ...

یکی - چالش عکس بدون آرایش بازیگران در فضای مجازی ... (+)

انتشار عکس بدون آرایش خود! ... :|

دیگری هم ...

شعر "به نام خداوند رنگین کمان" ... :)

که خانم نماینده مجلس باعث شد این شعر رو کامل بخونیم ... (+)

نشد دیگه ...

ان شاء الله فرصتی بشه بنویسم درباره شون ...

گویا امروز روز وبلاگ خوانی بود ... !

جالب اینکه یکی چند نفری هم - بعد مدت ها - برگشته بودند بلاگفاشون ...

خیلی وبلاگ های دوستان رو خوندم ...

یکی از وبلاگ ها رو از ابتدا تا انتها خوندم ... !

تقریبا میشه گفت: هر روز می نویسه ...

سال هاست ...

منم تقریبا - همیشه - خواننده اش هستم ...

امروز اما - دوباره و یک جا - خوندمش ...

یادم نیست چطور با وبلاگش آشنا شدم ...

اما خوب می نویسه ...

بیشتر از روزمرگی های خودش ...

خیلی کم از شعر و متن دیگران استفاده می کنه ...

اینم سوغات وبلاگش:

"فکر کن ...

چه تنهاست ...

اگر ماهی کوچک، دچار آبی دریا باشد" ...

برچسب ها :

سوژه نگار

،

وبلاگ

،

بلاگفا

،

نوشتن

یکشنبه نهم خرداد ۱۳۹۵ ساعت توسط یک خبرنگار

شنبه هشتم خرداد ۱۳۹۵ ساعت توسط یک خبرنگار

ربّ انی ظلمتُ نفسی فاغفرلی ...

برچسب ها :

من لی غیرک

،

گاهی نگاهی

مشخصات
        سوژه نگار 🔹
صرفا جهت اطلاع:
دامنه ir رو بنا به دلایلی تمدید نکردم!
بنابراین و طبق مقررات سامانه‌ ایرنیک،
اسم و دامنه [بعد از آزادسازی] توسط دیگری راه اندازی شد!
پس soozhenegar.ir دیگه متعلق به من نیست ..
🔹
برچسب ها