"طاقت فرساترین دردها تنهایی است ...
بی آشنا بودن است ...
گنج بودن و در ویرانه ماندن است ...
وطن پرست بودن و در غربت بودن است ...
عشق داشتن و زیبائی نیافتن است ...
زیبا بودن و عشق نجستن است ...
نیمه بودن است، ناتمام زیستن است ...
بی انتظار گشتن است ...
چنگ بودن و نوازنده نداشتن است ...
نوازنده بودن و چنگ نداشتن است ...
متن بودن و خواننده نداشتن است ...
در خلاء زیستن است ...
برای هیچ کس بودن است ...
برای زنده بودن کسی نداشتن است ...
بی ایمان بودن است ...
بی بند و بی پیوند و آواره بودن است ...
جهت نداشتن است ...
دل به هیچ پیوندی نبستن است ...
جان به هیچ پیمانی گرم نداشتن است ...
اینها دردهای وحشی بود ...
دردهای دل های بزرگ و روح های عالی ...
چگونه انسان می تواند باشد و رنج نکشد ...
باشد و دردمند نباشد" ... ؟
پ.ن:
نوشته اند: این مطلب از کتاب گفتگوهای تنهایی دکتر شریعتی است ...
خودم هنوز این کتاب رو نخوندم ...