آه از نفس پاک تو ...

خوب ترین حادثه می دانمت ...
خوب ترین حادثه می دانی ام ؟ ...
آه از نفس پاک تو ...

خوب ترین حادثه می دانمت ...
خوب ترین حادثه می دانی ام ؟ ...
قصه این همه تنهایی ...
![]()

قاصدکی ...
روی سنگفرش خیابان ...
در انتظار یک دست، یک فوت ...
این همه رهگذر ...
کسی پیامی ندارد برای کسی ... ؟!
![]()
قدسی قاضی نور ...

"سرمای زمستان است ...
و همین چایی تازه ...
آغاز شکرخنده یک صبح قشنگ است" ...
"یا خیر حبیب و محبوب" ...
"ای کسی که وقتی دوست های جدید پیدا می کنی ...
دوست های قدیمی ات را از یاد نمی بری ...

اى بهترین دوست و دوست داشتنی ...
ای کسی که وقتی دوست های جدید پیدا می کنم ...
باز هم دوستم داری ...
و منتظرم می مانی ...
فقط خواستم صدایت کنم ....
همین" ...

با تشکر از: حتی بیشتر ...

"این نه همدردی که خود دردی است" ...
![]()
حکایت بسیاری از همدردی های مجازی امروز ...

"به جز سلام به تو، آن هم اکثرا از دور ...
چه کرده ایم در این عمری از تباهی ها" ... !؟

"خدایا ...
تنها دو هنگام است ...
که میخواهم با تو و در کنار تو باشم ...
هم اکنون و همیشه" ...
آنگاه که غرور کسی را له می کنی ...
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی ...
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی ...
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ...
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی ...
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ...
می خواهم بدانم ...
دستانت را به سوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای ...
خوشبختی خودت دعا کنی ...

پ.ن :
آخرین پُست اینستاگرامی پرویز پرستویی ... (+)
قبل اینکه امشب سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد رو بگیره ...
در سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر ... (+)
برای بازی در فیلم بادیگارد ... (+)

" بسیاری از مشکلات را نباید حل کرد ...
باید منحل کرد ...
چون زاییده ذهن ماست " ...
"آدم هایى هستند در زندگیتان ...
نمی گویم خوبند یا بد ...
چگالى وجودشان بالاست ...
افکار، حرف زدن، رفتار، محبت داشتنشان ...
و هر جزئى از وجودشان امضادار است ...
یادت نمی رود ...
هستن هایشان را ...
بس که حضورشان پر رنگ است ...
ردپا حک می کنند اینها روى دل و جانت ...
بس که بلدند باشند ...
این آدم ها را، باید قدر بدانى ...

وگرنه دنیا پُر است از آن دیگرهاى ...
بى امضایى که شیب منحنى حضورشان، همیشه ثابت است ...
بعضی از آدم ها ترجمه شده اند ...
بعضی از آدم ها فتوکپی آدم های دیگرند ...
بعضی از آدم ها با چند درصد تخفیف به فروش می رسند ...
بعضی از آدم ها فقط جدول و سرگرمی دارند ...
بعضی از آدم ها خط خوردگی دارند ...
از روی بعضی از آدم ها باید مشق نوشت و از روی بعضی از آدم ها جریمه ...
بعضی از آدم ها را چند بار باید بخوانیم تا معنی آنها را بفهمیم ...
و بعضی از آدم ها را باید نخوانده کنار گذاشت " ...

مرحوم قیصر امین پور روزی که این مطلب رو نوشت ...
احتمالا بازار کتاب داغ بود ...
تشبیه و تمثیل زیبایی داره این متن ...
یه جور مردم نگاری ...
آدم های امضادار ...
به نظرم همونایی هستند که من قبلا در موردشون نوشتم ...
تحت عنوان آدم های اورجینال ... (+)
آدم های خاص و قابل احترام ...
کسانی که ارزش دوستی، همنشینی و وقت گذاشتن رو دارند ...
درباره آدم هایی که فتوکپی دیگرانند – هم - حرف زیاد دارم ...
مفصل در موردشون خواهم نوشت ...
ان شاءالله ...
اما به بقیه آدم هایی که گفت، بیشتر - باید - فکر کنم ...
ناسلامتی روزگاری ما هم کتاب خوانی حرفه ای بودیم ...
اگرچه الان یه کتاب نخوان با عذاب وجدان شده باشیم ...

"نسیم، منتظر کیستی به راه بیفت ...
هزار قاصدک اینجا سر سفر دارند" ...
مهدی مظاهری ...
یخرجهم من الظلمات الی النور ...
![]()

"به درخت نگاه کن ...
قبل از اینکه شاخه هایش زیبایی نور را لمس کند ...
ریشه هایش تاریکی را لمس کرده ...
گاه برای رسیدن به نور، باید از تاریکی ها گذر کرد" ...
![]()
کاش اون فایل صوتی لعنتی رو گوش نمی دادم ...
ابدا اعتقادی به دیدن و شنیدن این مزخرفات ندارم ...
حتی اگر موثق ترین آدم ها هم چنین صداها و تصاویری رو تأیید کنند ...
باز به نظرم نمیشه قضاوت کرد ...
نمیشه حکم صادر کرد ...
نمیشه وارد این مسائل شد ...
مثلا آزار جنسی زنان در محیط های کاری ...
موضوعی که بارها و بارها درباره اش گفته و نوشته اند ...
واقعیتی که – متأسفانه – هست ...
بسیاری از مشاغل و روابط اجتماعی دچار این مفسده های پنهان هستند ...

یه بار دیگه هم درباره اش نوشتم ...
14 آذر ماه امسال با عنوان فساد اخلاقی ...
به بهانه افشاگری خانم بازیگر از پشت پرده سینما ... (+)
مطالب بلاگ بیان رو نمیشه اینجا لینک کرد! ... :|
همون موقع نوشتم:
رد یا تایید این حرف و حدیث ها کار ما نیست ...
اما گسترش فساد اخلاقی در جامعه و نبود امنیت برای زنان ...
موضوع مهمیه که نباید نادیده گرفته بشه ...
به خصوص از طرف نهادهای نظارتی و مراجع ذی صلاح ...
حفظ امنیت و سلامت محیط های کاری دغدغه کمی نیست ...
این امر اون قدر اهمیت داره ...
که از علاقه و عشق به شغلی که داری بگذری ...
یا از رشد و پیشرفت های ظاهری اش ...
از سوی دیگه هم ...
چه بسیار پاپوش درست کردن ها، زیرآب زدن ها و ضربه زدن هایی ...
که با همین حربه در محیط های مختلف کاری جامعه اتفاق افتاده ...
موضوع پچ پچ ها و یک کلاغ چهل کلاغ های مردم شده ...
یا سوژه اخبار و گزارش های این چنینی ...

هر دو روی این سکه در موارد مختلف اتفاق افتاده ...
و همچنان هست ...
متأسفانه ...
چه بسا مردانی که از برخوردهای خوب و صمیمانه زنان دچار سوءتفاهم میشند ...
و به خودشون اجازه هر گستاخی و جسارتی رو میدن ...
آزار و اذیت هایی که در خیلی موارد به عقب ماندن ، حذف شدن ...
یا چشم پوشیدن های دختران و زنان جامعه ...
از توانمندی ها و پیشرفت های کاری در انواع مشاغل جامعه منجر میشه ...
و در عین حال؛
چه بسیار مردان مؤمن و متعهدی ...
که قربانی شیادی و حسادت همکاران شیطان صفت خود شدند ...
با برچسب های ناروایی که روحشون هم خبر نداشته ...
به هر حال این اتفاق ها بوده و هست ...
در همه مشاغل و روابط اجتماعی ...
برخی جاها بدتر و درباره برخی آدم ها مخرب تر ...
نمیشه منکر بود ...
و البته که ما در جایگاه قضاوت نیستیم ...
آنها که مسئولند - باید - به این قضایا رسیدگی کنند ...
برای داشتن جامعه ای اسلامی، سالم، امن و انسانی ...
نه در حرف و ریا ...
بلکه در عمل و واقعی ...
فقط با خودم میگم:
کاش امروز اون فایل صوتی لعنتی رو گوش نمی دادم ...

و اما چند نکته:
یک: حسّ بسیار بدی دارم ...
مثل وقتی که فیلم زنده سوزاندن خلبان اردنی به دست داعش رو دیده بودم ... (+)
دو: این ویس ها و ویدئوها واقعی باشه یا ساختگی ...
بسیار مزخرف و چندش آورند ...
سه: اگر واقعیت باشه که واویلا! ...
و الّا که عوامل و دست اندرکارانش فرقی با داعش ندارند ...
داعشی ها جان و دین و ایمان مردم رو نشانه می گیرند ...
اینها – هم - روح و فکر و باور و اعتماد مردم رو ...
به هر حال فرقی نمی کنه ...
هر دو تروریستند ...


" جانا تو را که گفت که احوال ما مپرس ...
بیگانه گرد و قصه هیچ آشنا مپرس ...
ز آنجا که لطف شامل و خلق کریم توست ...
جرم نکرده عفو کن و ماجرا مپرس ...
خواهی که روشنت شود احوال سوز ما ...
از شمع پرس قصه ز باد هوا مپرس ...
من ذوق سوز عشق تو دانم نه مدعی ...
از شمع پرس قصه ز باد هوا مپرس ...
هیچ آگهی ز عالم درویشیش نبود ...
آن کس که با تو گفت که درویش را مپرس ...
از دلق پوش صومعه نقد طلب مجوی ...
یعنی ز مفلسان سخن کیمیا مپرس ...
در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست ...
ای دل به درد خو کن و نام دوا مپرس ...
ما قصه سکندر و دارا نخوانده ایم ...
از ما به جز حکایت مهر و وفا مپرس ...
حافظ رسید موسم گل معرفت مگوی ...
دریاب نقد وقت و ز چون و چرا مپرس " ...
🔹