
"امشب دلم از آمدنت سرشار است ...
فانوس به دست کوچه دیدار است ...
آن گونه تو را در انتظارم که اگر ...
این چشم بخوابد آن یکی بیدار است" ...
![]()
ایرج زبردست ...

"امشب دلم از آمدنت سرشار است ...
فانوس به دست کوچه دیدار است ...
آن گونه تو را در انتظارم که اگر ...
این چشم بخوابد آن یکی بیدار است" ...
![]()
ایرج زبردست ...

"بعد از آن واقعه سرخ، بلا سهم تو شد ...
خطبه اشک برای شهدا سهم تو شد ...
بعد از آن واقعه، ای زینت سجاده عشق ...
از دلت آینه جوشید، دعا سهم تو شد" ...
امام جانم ...
![]()
رضا اسماعیلی ...
حر بن یزید ریاحی ...

"یک مشت ریگ بیابان بود ...
یک کوه سر به زیری ...
پابرهنه ...
دو قدم بر نداشته بود ...
موج دریا بغلش کرد ...
آغوش و اشک ...
آغوش ...
حتی برای او که راه بست" ...
حر بن یزید ریاحی ...

"در آن ظلمات و تاریکی ...
مردمک چشمانش نوری چشم نواز دید ...
خنکای نسیم بهشت صورتش را نوازش کرد ...
انگار تمام کائنات یکصدا او را میخوانند: برگرد ...
خودش را دست نسیم سپرد ...
راه گرداند" ...
حر بن یزید ریاحی ...

"یک طرف سیب بهشت، یک طرف گندم ری ...
انتخاب کرد ...
اما از حالش هیچ جا نگفته اند" ...
می خواستم تا عاشورا مطلبی ننویسم ...
جُز بازنشر پُست های ویژه محرم گروه فرهنگی هنری احرار ...
اما این موضوع بازی فوتبال ایران و کره جنوبی ...
در روز سه شنبه 20 مهر ماه ...
مصادف با عصر تاسوعا و شب عاشورای امسال، بدجور وارد حاشیه شده ...

حیف که وقت چندانی ندارم تا مثل قبل ...
داستان رو با ذکر منبع - از ابتدا تاکنون - براتون تعریف کنم ...
همین قدر بنویسم که:
3 موضوع در کشور ما عامل بسیاری از چالش هاست ...
1: پیش بینی نکردن امور ...
2: جوگیر و احساساتی شدن ...
3: به همدیگر اعتماد نداشتن ...
آنجا که باید درباره زمان مسابقه هوشیار بود و پیش بینی می شد ...
در خواب غفلت بودند یا هر چی ...
جوگیر و دو قطبی شدن افراد و گروه ها ...
نتیجه و مرحله بعدی این گونه غفلت ها و بی تدبیری هاست ...
تصمیم گیری متولیان امر برای فروکش کردن موج احساسات و هیجانات جامعه ...
نیز اقدام ناگزیر و گام اشتباه بعدی ...
و اشتباه اصلی - هم - نبود اعتماد در جامعه است ...

باید بررسی کرد ...
چرا این اعتماد به تماشاچیان فوتبال وجود نداره ...
که مسابقه رو با رعایت شأن و حفظ حرمت شب عاشورا برگزار کنند ... ؟!
حر بن یزید ریاحی ...

"شب را بهانه کرده بود که می خواهم تنها باشم ...
سکوت کرد ...
چند ثانیه ...
تو بگو چند دقیقه ...
و کنجی به فکر افتاد" ...
حر بن یزید ریاحی ...

"سنگ بود ...
که کوزه ها را ...
آینه ها را ...
و دل ها را بشکند ...
اما انگار کسی ...
از کوزه آینه ایِ دلِ خودِ سنگ ...
خبر نداشت" ... (+)
حر بن یزید ریاحی ...

"ابر شده بود خورشید را ...
سنگ شده بود آب را ...
راه را قدم به قدم ایستاده بود ...
تا مبادا کسی عبور کند ...
سرتاسر سوار ...
تو بگو ...
راه یک شبه بُن بست شده بود" ...
حر بن یزید ریاحی ...

"تاریخ نویسان نوشته اند:
با هزار سوار حرکت کرد ...
تا جلوی دریا سد بسازد ...
حرکت کرد که هوا را از آدم ها بگیرد ...
حرکت کرد که ...
مرغان آسمان را به عزا بنشاند ...
تاریخ نویسان اما ...
از دلش هیچ نگفته اند" ... (+)

الهی ...
یاد تو در میان دل و زبان است ...
و مِهر تو میان سر و جان ...
![]()
خواجه عبدالله انصاری ...
🔹