با دخترش اومده بود ...
دخترش، نوجوان و تیپی ساده داشت ...
خودش اما آرایش غلیظ داشت با لباس هایی تنگ و رنگارنگ ...
و یه روسری کوچکِ فراری ...
نمیگم کجا ... ؟!
ولی میگم برای چه کاری ... ؟!
اومده بود برای تعویض گواهینامه ...
چون اسمش رو عوض کرده بود ...
می گفت: تمام کارت ها، گواهی ها و اسنادم رو دارم عوض می کنم ...
دوستم مدارکش رو گرفت، گفت: اقدام میشه ...

وقتی رفت ...
گفتم: اسمش رو چی گذاشته، حالا ... ؟!
گفت: ستایش ...
گفتم: ئه، مگه اسمش چی بود ... ؟!
گفت: بگم ... ؟!
گفتم: وااا، خُب بگو دیگه ... !
گفت: آخه، اسم تو رو داشت! ... 

خاک می سررررر! ... 
چه جسارت ها!؟ ... 
خیلی بهم بر خورد خدایی اش! ... 
چطور دلش اومد ... ؟!
اسم به این قشنگی؟! ... 












                    
                    🔹