بیشتر قسمت های سریال ماه و پلنگ رو دیدم تا حالا ...
این پُست به خاطر نقد و تجزیه و تحلیل اش نیست ...
سریال هنوز تموم نشده ...
یادش بخیر دانشکده ...
درس تجزیه و تحلیل برنامههای رادیو و تلویزیون ...
سه واحد بود ...
هنوزم با همون دید فیلم و سریال و حتی کارتون تماشا می کنم ...
گرچه قبل از این رشته دانشگاهی هم فیلم دیدنم همین طور بود ...
بگذریم ...
دو موضوع همزمان با تماشای این سریال به نظرم جالب اومد ...
یکی - این بیت از غزل سعدی:
"ملکا، مها، نگارا، صنما، بتا، بهارا ...
متحیرم ندانم که تو خود چه نام داری"؟! ... (+)
که داداشم به دختر 7 ساله اش یاد داده، بخونه ...
به خصوص وقتی که اسم ملکا رو در این سریال صدا می زنند! ... :)
من خودم - البته - این شعر سنایی غزنوی به یادم میاد:
"ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی ...
نروم جز به همان ره که توأم راه نمایی" ... (+)
مورد دیگه ...
کامنت های اینستاگردها ...
در صفحات بازیگران و عوامل این سریال در اینستاگرام هست ... !
ببینید مثلا:
- امشب به شعر و قصه گذشت ...
نتیجه گیری: کتایون به محسن نمیگه اجاقش کوره ...
اما بهش میگه مانی رو بیار پیش ما ...
- شانس آوردی فریدون بخشیدت ...
- کله شقی نکنی بلایی سر مانی بیاری ...
- ن بابا هنوز تکلیف شرکت کتی معلوم نشده ...
بعد حاج صنعان ب پسرش گفت کمک محسن کن با تمام ثروت اونم مونده ...
کتی ب ملکا گفت دو قبر کندم یکی برا تو یکی معلوم نیست برا کی ...
تکلیف اون قبرم معلوم نیس ...
- با این نقشت همه رو از خودت متنفر کردی ...
- بنظر من پسر عموی کتایون با ملکا ازدواج میکنه ...
- شخصیت ملکا دیگه زیادی خوبه ...
این مردها رو نباید بهشون رحم کرد ...
چون هر وقت باشه زهرخودشونو میریزن ...
هنوز زنی نشده که از مردی لطمه نخورده باشه ...
پس لازم نیست این همه گذشت ...
- واقعا متاسفم واسه کارگردان این فیلم همش شده تصادف ...
و رفتن زیر ماشین ؟؟ این چه وضعشه ... ؟؟
بهتر نیست اسم فیلمو عوض کنین تصادف ... ؟؟
گرفتیمون مسخره ... ؟؟
- کلن رسالت این فیلم نشان دادن تصادف در روز عقد می باشد ... !
و سایر نظرات و نوشته ها که در برخی موارد به چت های گروهی تبدیل میشه ...
یه چیزی تو مایه های اظهارنظرهای بعد تماشای فیلم در سینما ...
که تماشاچی ها در حال خروج از سالن به همدیگه میگن ...
یا صحبت های دانش آموزان دختر در وسایل حمل و نقل عمومی ...
درباره فیلم و سریال ها ...
و مواردی از این دست در دنیای واقعی ...
این حرف ها چه از سر جوک و خنده و مسخره باشه ...
چه برای سرگرمی و وقت گذرانی ...
چه نظر واقعی نویسنده ها ...
یه پیام مشترک داره ...
آدم ها دوست دارند حرف بزنند ...
هر چی پیش آمد خوش آمد ...
هر موقعیتی گیرشون اومد ...
در هر نسل و عصر و دورانی به نحوی ...
آدم ها دوست دارند ابراز عقیده کنند ...
و اظهار وجود ...
هر کی به اندازه وسع و بضاعتش ...
درک و سطح فکر و منطق و دانایی اش ...
یکی میشه سخنران و خطیب و عالم و دانشمند ...
یکی میشه بازیگر و هنرمند ...
یکی میشه کامنت نویس پای صفحه اینستاگرام ستاره ها و افراد مشهور ...
آدم ها دوست دارند با دیگران ارتباط برقرار کنند ...
این بخشی از پدیده های ارتباطی امروزی هست که اغلب دیده نمیشه ...
به قول سهراب:
کار ما شاید این است ...
که میان گل نیلوفر و قرن ...
پی آواز حقیقت بدویم ...