12 اردیبهشت ماه هر سال واسه من پُر از مناسبت های خوب هست؛
از زادروز برادرزاده شیرین زبان ... :)
و گرامیداشت روز معلم برای 6 نفر از اعضای فرهیخته فامیل ...
و تعداد زیادی از دوستان حقیقی و مجازی گرفته تا تدارک پاسداشت تولد سوژه نگار ... !
امسال اما ضمن تبریک همه این مناسبت ها ...
و آغاز ماه پُر خیر و برکت رجب و همچنین ولادت با سعادت حضرت باقرالعلوم (ع)،
قصد دارم یک حکایت رو به همین خاطر پُست کنم ...
شاید این موضوع انتقادی، مناسبِ ایام بزرگداشت مقام معلم نباشه؛
چرا که در این روزها اغلب به ذکر تلاش ها و محاسن شغل معلمی پرداخته میشه ...
و همین طور مشکلات و موانعی که بر سر راه این عزیزان هست ...
اما چندی پیش یکی از دوستان عزیز که خودشون هم فرهنگی هستند
به برخی شیوه ها و رفتار نوظهور در میان این قشر ...
انتقاداتی داشت که رفع این اشکالات - بی شک - بیشتر از هزاران مدح و ثنا ...
به حفظ و گرامیداشت شأن و مقام معلم در جامعه کمک میکنه ...
این داستان از قول مدیر یک مدرسه روایت شده:
"در یک مدرسه راهنمایی دخترانه در شهری خدمت می كردم ...
و چند سالی بود كه مدیر مدرسه شده بودم ...
قرار بود زنگ تفریح اول، پنج دقیقه دیگر نواخته شود ...
و دانش آموزان به حیاط مدرسه بروند ...
در همین هنگام مردی با ظاهری آراسته و سر و وضعی مرتب ...
در دفتر مدرسه حاضر شد و خطاب به من گفت:
با خانمِ ... دبیر كلاس دومی ها كار دارم ...
و می خواهم درباره درس و انضباط فرزندم از او سؤال كنم ...
از او خواستم خودش را معرفی كند ...
گفت: من "گاو" هستم ... !
خانمِ دبیر بنده را می شناسند، بفرمایید: گاو، ایشان متوجه می شوند ... !
تعجب كردم ... !
و موضوع را با خانم دبیر كه با نواخته شدن زنگ تفریح،
وارد دفتر مدرسه شده بود، در میان گذاشتم ...
یكه خورد و گفت: ممكن است این آقا اختلال رفتار داشته باشد...
یعنی چه گاو؟! من كه سر در نمی آورم ... !
گفتم: اصلاً به نظر نمی رسد اختلالی در رفتار این آقا وجود داشته باشد ...
حتی خیلی هم متشخص به نظر می رسد ...
خانم دبیر با اكراه نزد پدر دانش آموز كه در گوشه ای از دفتر نشسته بود، رفت ...
مرد با احترام به خانم دبیر ما سلام داد و خودش را معرفی كرد: من گاو هستم ... !
- خواهش می كنم ولی ...
- شما بنده را به خوبی می شناسید ...
من پدر گوساله؛ همان دختر 13 ساله ای هستم
كه شما دیروز او را در كلاس به همین نام صدا زدید ... !
دبیر ما به لكنت افتاد و گفت: آخه می دونید ...
- بله، ممكن است واقعاً فرزندم مشكلی داشته باشد ...
و من هم در این مورد به شما حق می دهم ...
ولی بهتر بود مشكل انضباطی او را با من نیز در میان می گذاشتید ...
قطعاً من هم می توانستم اندكی به شما كمک كنم ...
خانم دبیر و پدر دانش آموز مدتی با هم صحبت كردند ...
گفت و شنود آنها طولانی ولی توأم با صمیمیت و ادب بود ...
آن پدر، در خاتمه كارتی را به خانم دبیر ما داد
و با خداحافظی از همه، مدرسه را ترک كرد ...
در كنار مشخصاتی همچون نشانی و تلفن نوشته شده بود:
دكتر ... عضو هیأت علمی دانشكده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاهِ ..."
پی نوشت:
برای عرض تبریک خدمت دوستان وبلاگی که به شغل شریف معلمی مفتخرند ...
خواهم آمد ...
البته دوستانی که - به قول یک مهندس - شفاف سازی کرده اند ...
و الّا که این تبریک عمومی ما رو پذیرا باشند ...
و آرزوی روزگاری خوش و عاقبتی خوشتر ... :)
قبل نوشت ... (+)